
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۳۲
۱
گر از دل و جان صبر و سکون شد شده باشد
گر صبر کم و درد فزون شد شده باشد
۲
مجنون صفتی در غم لیلی وشی از شهر
آواره ی صحرای جنون شد شده باشد
۳
از صید من ای صید فکن عار چه داری
صید تو گر آن صید زبون شد شده باشد
۴
دامان تو پاکست ز تهمت اگرت دست
از خون من آلوده به خون شد شده باشد
۵
آن بسکه تو ناگاه درون آمدی از در
گر جان ز تن خسته برون شد شده باشد
۶
عمریست که دارم به تن از بهر همینش
گر جان به نثار تو کنون شد شده باشد
۷
مهر تو محالست شود از دل من کم
گر مهر تو با غیر فزون شد شده باشد
۸
گفتم که شد آواره رفیق از سر کویت
افسوس کنان گفت که چون شد شده باشد
تصاویر و صوت

نظرات