رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۱۳۸

۱

لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد

آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد

۲

لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش

آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد

۳

بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه

تا روز آنکه هر شب اختر نمی شمارد

۴

پیشت نمی گذارند ما را و نیست یاری

کانجا ز روی یاری پیغام ما گذارد

۵

پیوسته بود ما را تخم امید در گل

هرگز نشد که از خاک این دانه سر برآرد

۶

دارد دلی رفیقت از عشق یار [و] آن دل

تسکین نمی پذیرد تا جان نمی سپارد

تصاویر و صوت

نظرات