
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۴۵
۱
آن که لطفش گره از خاطر ما بگشاید
گره خاطر او لطف خدا بگشاید
۲
کس برای دل ما دست عطایی نگشود
هم مگر اهل دلی دست عطا بگشاید
۳
از خدا جوی گشایش که نگردد هرگز
بسته آنکار که از کارگشا بگشاید
۴
جز به کوی تو دل ما نگشاید آری
دل که آنجا نگشاید بکجا بگشاید؟
۵
در ریاضی که سر و کار گلش با خار است
کی دل بلبل بی برگ و نوا بگشاید؟
۶
طالعی کو که برم مست شبی یا روزی
کله از سر بنهد بند قبا بگشاید
۷
دو جهان جان و دل از هر شکن آید بیرون
گرهی کز سر آن زلف دو تا بگشاید
۸
اشک و آه شب و روز آب و هوا نیست رفیق
که گل دولت از آن آب و هوا بگشاید
نظرات