رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۱۴۹

۱

نهادم بهر شرح شوق هر گه خامه بر کاغذ

ز آهم خشک شد خامه ز اشکم گشت تر کاغذ

۲

چو یعقوب از بر من برده یوسف طلعتی دوران

به اقلیمی که نفرستد پسر بهر پدر کاغذ

۳

نکرد از کاغذی روزی دلم خوش روزگارش خوش

که یاران می فرستادند بهر یکدگر کاغذ

۴

چو کاغذ شد سفید از انتظارش در وطن چشمم

فرامش کار من ننوشت یک بار از سفر کاغذ

۵

به کاغذ پاره ای نام مرا یک بار ننویسد

در آن کشور نمی باشد همانا اینقدر کاغذ

۶

خوش آن افتاده دور از دوستان کز دوستی گاهی

به پیغامی کنندش شاد، ننویسد اگر کاغذ

۷

رفیق افشان کن اول نامه را از چشم خوش افشان

که نام یار را نتوان رقم کردن به هر کاغذ

تصاویر و صوت

دیوان رفیق اصفهانی به کوشش احمد کرمی - احمد کرمی - تصویر ۱۱۹

نظرات