
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
خواهم شکست زاهد چون در بهار دیگر
انگار توبه کردم از باده بار دیگر
۲
کُشتی ز انتظارم ، بر خاکِ من گذر کن،
مگذار تا به حشرم در انتظار دیگر
۳
بر ساده لوحی خود خندم چو بینم از تو
گرید به ناامیدی امیدوار دیگر
۴
از حرف سخت ناصح خارم به دل شکستی
بیرون میار آن را باری به خار دیگر
۵
بودش غباری از من بر من فشاند دامن
بر باد رفت خاکم آن هم غبار دیگر
۶
گفتی که الفت او با غیر کی سر آید
گر صبر داری ای دل روزی سه چار دیگر
۷
کار دگر نداری جز جور با من آری
دانسته ای ندارم من جز تو یار دیگر
۸
زیبد اگر نثارت جانهای خسته جانان
جان منت فدا و چون من هزار دیگر
۹
منع رفیق تا کی زاهد بگو چه سازد
بیچاره چون ندارد جز عشق کار دیگر
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی