
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
از جان بهر صد بار اگر گویند جانی ای پسر
جان را اگر جان دگر باشد تو آنی ای پسر
۲
نادر بود از دلبران هم دلربا هم جان ستان
دل می ربائی ای جوان جان می ستانی ای پسر
۳
می ریزم از چشم تر لخت دل و خون جگر
از حق نمی رنجی اگر نامهربانی ای پسر
۴
هر دم به هر خودکامه ای فرسایی از نو خامه ای
ورمن نویسم نامه ای هرگز نخوانی ای پسر
۵
نه نخل را هست ای تری نه سرو را این دلبری
نخل جوانی ای پری سرو روانی ای پسر
۶
این است اگر بیداد و بس ترسم نماند زنده کس
روزی که از اهل هوس عاشق بدانی ای پسر
۷
عشق رفیق از راستان بشنو که باشد راست آن
نشنیده ای زین داستان به داستانی ای پسر
نظرات