رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۱۶

۱

از آن مژگان تر جاروب کردم آستانش را

که با من در میان نبود غباری پاسبانش را

۲

در این باغم من آن بلبل که چون بست آشیان بر گل

برد از شاخ اول از دوم شاخ آشیانش را

۳

مریض عشق بیمار است محمل کو در این عالم

که می نالد ز درد و کس نمی فهمد زبانش را

۴

اگر با خار گیرد عندلیبش خو عجب نبود

در آن گلشن که هست الفت به گلچین باغبانش را

۵

سواری را که شهری می نهد سر بر سم توسن

کجا دست رفیق بینوا گیرد عنانش را

تصاویر و صوت

نظرات