
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۶۲
۱
به سینه خون شد و دلدار غافلست هنوز
به این گمان که دل من مگر دلست هنوز
۲
گذشت بر من و تا باز بگذرد عمریست
کز آب دیده ی من خاک ره گلست هنوز
۳
به دور جادویی چشم او عجب دارم
که در میان سخن سحر بابلست هنوز
۴
به لب ز جور و جفای تو جان و حیرانم
به کار دل که به سوی تو مایلست هنوز
۵
که گفت مشکل عشق از سفر شود آسان
غریب مردم و ترک تو مشکلست هنوز
۶
سزد که طعنه دیوانگی زند بر من
کسی که روی تو دیده است و عاقلست هنوز
۷
رفیق مهر تو با مهر کس بدل نکند
دودل مباش که او با تو یکدلست هنوز
تصاویر و صوت

نظرات