
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
گر دهد بلبل ز شوق روی گل جان در قفس
به که گل را در گلستان بنگرد با خار و خس
۲
نه گلم باشد تمنا نه گلستانم هوس
گل مرا روی تو کافی گلستان کوی تو بس
۳
قد غیر و من چه می داند نمی داند چو او
خویش از بیگانه یار از مدعی عشق از هوس
۴
نقد جان ریزم به پای او ندانم چون کنم
غیر نقد جان به چیزی چون ندارم دسترس
۵
روز و شب در کنج تنهائی در این فکرم که تو
با که باشی هم زبان یا با که باشی هم نفس
۶
داد و فریاد از تو دارم از که نالم ز آنکه هست
داد من از دادگر، فریادم از فریادرس
۷
فارغم از خلق و، خلق آسوده اند از من رفیق
نه کسی کاری بمن دارد نه من کاری بکس
نظرات