
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
به صورت ماه را گفتم شبی چون روی نیکویش
وزین معنی بسی شرمندهام امروز از رویش
۲
به سرو جویباری ننگرد در بوستان دیگر
به طرف جوی بیند هر که سرو قد دلجویش
۳
من بیدل چسان درد دل خود پیش او گویم
رقیب سنگدل زینسان که جا کرده است پهلویش
۴
به پهلویش نشیند مدعی تا چند و من یا رب
نشینم گوشهای از چشم حسرت بنگرم سویش
۵
کند گل پیرهن صد چاک و بلبل در فغان آید
اگر باد صبا روزی سوی گلشن بود بویش
۶
بهشتی عاشقان را نیست چون بوی بتان زاهد
به باغ جنتم چندین مخوان از گلشن کویش
۷
کسی کز یک نگه دل از بر خلقی برد بیرون
چسان جان میتوان برد از فریب چشم جادویش
۸
ز بس گرمست خوی او رفیق از یاد او امشب
متاع عقل و دینم سوخت، آه از گرمی خوبش
تصاویر و صوت

نظرات