
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
با رقیب از سر نو عهد و وفا بست دریغ
مدتی رفت و بر آن عهد و وفا هست دریغ
۲
آن که با اهل وفا عهدی اگر بست شکست
عهدها بست به اغیار که نشکست دریغ
۳
من جز او با کس دیگر ننشستم جایی
او به جز من همه جا با همه بنشست دریغ
۴
گفتمش سرو قدت رفت ز آغوشم حیف
گفت بی جاست به تیری که شد از شست دریغ
۵
می زند چشم تو با ناکس و کس ناوک ناز
نکند ترک خود آن ترک سیه مست دریغ
۶
تیر ترکی که به جان جست رفیقش همه عمر
دیر آمد به دل و زود به در جست دریغ
نظرات