
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
داند کدام سنگدلم کرده تنگدل
آن را که کرده تنگدل آن شوخ سنگدل
۲
خوشرنگ و بو گلی که ز گلچین و باغبان
گیرد به بوی جان و ستاند به رنگ دل
۳
تا در عراق شهره شد آن بت به دلیری
دیگر نداد کس به بتان فرنگ دل
۴
دل می برد به جنگ ز عشاق و غیر او
هرگز کسی نبوده ز عاشق به جنگ دل
۵
زان بنگرد به ناز و شتابان رود به راه
تا گیرد از نظارگیان بی درنگ دل
۶
نگذارد آنکه زمزمه ی دل شنیده است
بر بانگ نای گوش و به آواز چنگ دل
۷
مردن رفیق بر در او به که دور از او
دادن به عار جان و نهادن به ننگ دل
نظرات