
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۹
۱
اهل وطن بهم همه یارند و من غریب
هرگز کسی ندیده کسی در وطن غریب
۲
جز من به کوی او که غریبم ز بی کسی
بلبل ندیده کس به حریم چمن غریب
۳
یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من
یعقوب وار مانده به بیت الحزن غریب
۴
شیرین به آشنائی خسرو نهاده دل
جان می کند به کوه بلا کوه کن غریب
۵
بیگانه ای ز من همه جا ورنه بابسی
در خلوت آشنایی و در انجمن غریب
۶
تیرت گذشت اگر ز دل من غریب نیست
باشد مدام ماندن جان در بدن غریب
۷
از معنی غریب نو آئین رفیق هست
در گوشها چو حرف وفا شعر من غریب
نظرات