
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۱
۱
ز تیغ ناز شوخی میتپد دل
درون سینه ام چون مرغ بسمل
۲
به وصل او رسیدن سخت دشوار
به هجرش زیستن بسیار مشکل
۳
من بی دست و پا تا چند باشم
ز هجران دست به سر پای در گل
۴
بود عیش من و دل تلخ پیوست
ز حرف تلخ آن شیرین شمایل
۵
از آن لب هر که شد ناکام، گردید
به کامش شهد شیرین زهر قاتل
۶
اگر میل دل تو سوی من نیست
دل من نیست جز سوی تو مایل
۷
بدریائی افتاده در عشق
که نه پایان بود او را نه ساحل
نظرات