
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۹۹
۱
همه از عشق من مات و من از عشق تو حیرانم
نمی دانم چه عشق است این چه حسن است این نمی دانم
۲
عیان گر نیست حال این دل مجروح من باری
دلم بشکاف تا بینی جراحتهای پنهانم
۳
چنان مهر توام در جان گرفته جا که مهر تو
برون ناید ز جانم گر برون آید ز تن جانم
۴
طبیبا دردم از یار است از درمان من بگذر
که درمان توام درد است و درد تست درمانم
۵
نمی گردد جدا از روزگارم تیرگی بی تو
ندارد صبح وصل از پی همانا شام هجرانم
۶
جدا زان گل مگو چونی که دور از گلشن وصلش
رفیق آن عندلیبم من که محروم از گلستانم
نظرات