
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۰۱
۱
چنان ز عشق تو بدنام خلق ایامم
که کس ز ننگ بر کس نمی برد نامم
۲
عجب ز شربت وصل تو گر شود شیرین
ز زهر هجر تو این سان که تلخ شد کامم
۳
مجوی از دلم آرام دیگر ای همدم
که برده مهر دلارام از دل آرامم
۴
زند به روز و شبم طعن تیرگی بی تو
کنی طلوع چو مه یک شب از لب بامم؟
۵
ز یمن عشق شب و روز سرخوشم که پر است
ز خون دل قدحم و ز شراب غم جامم
۶
ز رنج و غم دمی آسوده نیستم چو رفیق
به عشق این بود آغاز چیست انجامم
نظرات