رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۴

۱

به حسرت ای پری می دانی از کویت چسان رفتم

چسان آدم ز جنت رفته بیرون آنچنان رفتم

۲

به کویت آمدم با جان شاد و خاطر خرم

وز آنجا با دل خونین و چشم خونفشان رفتم

۳

نرفتم گر به من نامهربان بودی ولی چون تو

به من نامهربان، با غیر بودی مهربان رفتم

۴

ز تیغ کینه و از خنجر بیداد تو هر گه

به سویت آمدم دلخسته و آزرده جان رفتم

۵

نداری ز آمد و رفتم خبر کز بیم خوی تو

به کویت آمدم پنهان و از کویت نهان رفتم

۶

نمی یابد کسی جایی نشان از من ز گمنامی

که بی نام آمدم اینجا وزینجا بی نشان رفتم

۷

گلی چون روی و سروی چون قدت بینم مگر عمری

به طرف گلستان گشتم بگشت بوستان رفتم

۸

ننالم از گرفتاری من آن مرغ گرفتارم

که خود بهر گرفتاری به دام از آشیان رفتم

۹

جوان گشتم ز می پیرانه سر جائی نمی دانم

به از بتخانه کانجا آمدم پیر و جوان رفتم

۱۰

نمی رفتم ز طعن دشمنان زان کو رفیق اما

ز کوی او اگر رفتم ز پند دوستان رفتم

تصاویر و صوت

نظرات