رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۰۹

۱

چگونه از سر کوی کسی بار سفر بندم

که آنجا دل گشاید یار چون من کاربر بندم

۲

نخواهم بشنود کس بوی آن گل چون کنم اما

بکوی او چو نتوانم ره باد سحر بندم

۳

ندارم صبر تا آید جواب نامه ام آن به

که دل را نامه سان بر بال مرغ نامه بربندم

۴

ببندم چشم چون از روی خوب آن پسر ناصح

گرفتم دیده از دیدار خوبان دگر بندم

۵

دم رفتن شد از بالین من یکدم مرو تا من

گشایم چشم بر روی تو از عالم نظر بندم

۶

نه در کف سیم و زر در دست دارم این نمی دانم

چگونه طرف از آن سیمینبر زرین کمر بندم

۷

خوش آن ساعت که آید یار و من خیزم رفیق از جا

گشایم در به روی یار و بر اغیار بربندم

تصاویر و صوت

نظرات