
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۳
۱
هر جا به خاک پا نهم از گریه تر کنم
زان چشم تر چه خاک ندانم به سر کنم
۲
جان خواستی ز من اگرت دل به این خوشست
سهل است گر تو سود کنی من ضرر کنم
۳
گیرم ترا به ناله گرفتم [به؟] سوی خویش
کی می گذارد اشک که رویت نظر کنم
۴
روز وصال کوته و شرح فراق را
روز جزا کمست اگر مختصر کنم
۵
از بس فغان و ناله کشم شب، ز خانه روز
از شرم خلق سر نتوانم بدر کنم
۶
شیرین کنم زشهد سخن کام روزگار
روزی اگر دهان ز لبت پرشکر کنم
۷
گشت از وفا به رهگذر او رفیق خاک
وان بی وفا نگفت به خاکش گذر کنم
نظرات