
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
بر آن سرم که دل به دلبری ندهم
به آنکه داده بگیرم بدیگری ندهم
۲
کنم ز روی بتان منع چشم و دل هر دو
به ناز سنگدلی و ستمگری ندهم
۳
دهم به خشک لبی جان و لذت لب خشک
به زمزمی نفروشم به کوثری ندهم
۴
از آن شراب که اندر خم سفالین است
به گنج خانه ی جمشید ساغری ندهم
۵
ز لاله و سمن این دل دمی که نگشاید
چسان به لاله عذار سمنبری ندهم
۶
نهال گلشن عشقم رفیق غیر از مهر
شکوفه ای نکنم جز وفا بری ندهم
تصاویر و صوت

نظرات