
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۸
۱
به جانم از غم جانان چه سازم
به جانان چون کنم با جان چه سازم
۲
بجز جان تحفه ی جانان چه سازم
ندارم تحفه ای جز جان چه سازم
۳
نمی داند ز دشمن آن پسر دوست
نمی دانم به این نادان چه سازم
۴
دلت دیر آشناخو، بی سبب رنج
بسازم گر به این با آن چه سازم
۵
به امید دوا سازند با درد
ندارد درد من درمان چه سازم
۶
رفیق از ناله گیرم لب ببندم
به این مژگان خون افشان چه سازم
تصاویر و صوت

نظرات