
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۸
۱
شود چون شب بروزو روزگار خویشتن گریم
چو آید روز بر شبهای تار خویشتن گریم
۲
گهی از بی وفاییهای یار خویشتن نالم
گهی بر طالع ناسازگار خویشتن گریم
۳
دلم دارد بسی امید و من در کنج نومیدی
به امید دل امیدوار خویشتن گریم
۴
مرا در گریه کردن اختیاری نیست ای همدم
مکن منعم که من بی اختیار خویشتن گریم
۵
به غربت نیست چون از گریه ام آگاه یار من
به درد یار زین پس در دیار خویشتن گریم
۶
بطرف باغ هر گه دیده بر سرو و گل اندازم
به یاد سرو قد گلعذار خویشتن گریم
نظرات