
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۳۲
۱
شنیدمت که به حسنی فزون ز ماه چو دیدم
بسی فزونتری ای ماهرخ از آنچه شنیدم
۲
ز دیده تا نرود نقش عارض تو چو رفتی
خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم
۳
بسی شنیدم و دیدم نگار خوب و لیکن
به خوبی تو نگاری ندیدم و نشنیدم
۴
به باغبانی نخل قد تو عمر عزیزم
گذشت [و] هرگز از آن میوه ی مراد نچیدم
۵
به دام عشق تو آن طایرم فتاده که هرگز
به باغ وصل تو گامی به کام دل نپریدم
۶
به جیب جان نبود دسترس مرا ز فراقت
چه سود از اینکه زدم جیب چاک و جامه دریدم
نظرات