رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۳۳

۱

به از عشق و گدایی منصب و جاهی نمی‌دانم

گدای عشقم و خود را کم از شاهی نمی‌دانم

۲

نیم از زور بازو کوهکن لیکن چو کار افتد

به پیش همت خود کوه را کاهی نمی‌دانم

۳

به سوی مقصد ای خضرم خدا را رهنمایی کن

غریب و بی‌کس و سرگشته‌ام راهی نمی‌دانم

۴

نکردی باخبر یار مرا از حال زار من

چرا امشب دگر ای ناله کوتاهی نمی‌دانم

۵

نباشد ای پسر حُسنی چنین فرزند آدم را

فرشته یا پری یا مهر یا ماهی نمی‌دانم

۶

هزارم درد دل باشد ولی از بی‌زبانی‌ها

چو می‌بینم تو را من ناله و آهی نمی‌دانم

۷

رفیق از من مپرس احوال من پیوسته در عشقش

که گاهی حال خود می‌دانم و گاهی نمی‌دانم

تصاویر و صوت

دیوان رفیق اصفهانی به کوشش احمد کرمی - احمد کرمی - تصویر ۱۸۱

نظرات