
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۵۳
۱
نداند کاش قدر مهر من مهرآزمای من
بقدر مهر من بر من کند گر جور وای من
۲
پرستم گر بتی جز تو بت دیرآشنای من
خدای من تویی ای بت تویی ای بت خدای من
۳
ندیده پیشتر نشنیده افزون تر کسی هرگز
جفایی از جفای تو وفایی از وفای من
۴
بکش زارم میندیش از هلاک من که می باشد
جز این نه مطلب من غیر از این نه مدعای من
۵
به خونم چون کشی سویم نگاهی کن که در محشر
بهای خون نخواهم از تو، بس این خونبهای من
۶
بدرد هجر جانان چند [و] تا کی مبتلا باشم
به جان خود که رحمی کن به جان مبتلای من
۷
برای داغ و دردت مرهم و درمان نمی خواهم
که داغت مرهم من باشد و دردت دوای من
۸
رفیق آن مانده واپس از رفیقانم در این وادی
که غیر از سایهٔ من کس نباشد در فقای من
تصاویر و صوت

نظرات