
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۶
۱
گلستان خرم است و گل ببار است
ولی بی یار، گل در دیده خار است
۲
چه حاصل آن گل و گلشن کسی را
که دور از یار و مهجور از دیار است
۳
به باغ ای باغبان می خوانیم چند
که ایام گل و فصل بهار است
۴
ز سرو و گل چه حظ آنرا که اکنون
جدا زان سرو قد گلعذار است
۵
مرا زین ماه رخساران بی مهر
همین نه روز و شب تاریک و تار است
۶
به خط و خال خوبان هر که دل داد
سیه روز و پریشان روزگار است
۷
مشو گرد از رخم ای اشک کین گرد
غبار راه آن چابک سوار است
۸
مرا جز می پرستی نیست کاری
ترا زاهد بکار من چه کار است
۹
گدائی تو رفیق او شاه، آری
تو را زو فخر و او را از تو عار است
تصاویر و صوت

نظرات