رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۸۹

۱

بازم چو شمع آتش به جان زد آتشین‌رخساره‌ای

هست از دل صدپاره‌ام هر پاره آتشپاره‌ای

۲

از بس که داغم بر دل است از آتشین‌رخساره‌ای

جز سوختن پروانه‌سان یک سر ندارم چاره‌ای

۳

از من به نازی می‌برد دل کودک عیار ما

چون شیر مادر می‌خورد خون دلم خونخواره‌ای

۴

قدش نهال سرکشی رویش فروزان آتشی

شیرین‌لبی لیلی‌وشی سنگین‌دلی مه‌پاره‌ای

۵

هرجا نهد از ناز پا ماند چو نقش پا به جا

دلدادهٔ بیچاره‌ای، سرگشتهٔ آواره‌ای

۶

شد ماه رویت ای پسر آیینهٔ هر بی‌بصر

از روی تو اهل نظر محروم از نظاره‌ای

۷

بیچاره‌ام زارم مکش انگار خونم ریختی

آخر چه باعث شد تو را بر کشتن بیچاره‌ای

۸

بی‌آن مه نامهربان روشن نمی‌گردد شبم

گر آتش آهم شود هر ذره‌ای سیاره‌ای

۹

داند رفیق آن حال من شب‌ها که چون من یک شبش

بستر بود از خاری و بالین بود از خاره‌ای

تصاویر و صوت

دیوان رفیق اصفهانی به کوشش احمد کرمی - احمد کرمی - تصویر ۲۲۰

نظرات