
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۳۰۸
۱
بندم از بند جدا گر تو جفا پیشه نمایی
ننمایم ز تو دوری نکنم از تو جدایی
۲
تویی آن طایر قدسی که ز دام غم عشقت
نه بشر راست خلاصی نه ملک راست رهایی
۳
تا به کی چشم به راهت به سر ره بنشینم
به امیدی که تو از راه بیایی و نیایی
۴
از تو زیباست به من جور و جفا لیک نه چندان
که شوی بر سر من شهره به بی مهر و وفایی
۵
بگشا زلف دو تا را و بیاموز نگارا
به هوا نافهگشایی به صبا غالیهسایی
۶
داند احوال رفیق از تو جدا آنکه فتاده
ز امیری به فقیری وز شاهی به گدایی
نظرات