
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۳۱۳
۱
چنان گشته ام ناتوان از جدایی
که نتوان دگر شد چنان از جدایی
۲
مه هستیم یافت نقصان ز دوری
گل عشرتم شد خزان از جدایی
۳
گمان داشتم کز جدایی بمیرم
یقین شد مرا این گمان از جدایی
۴
بیا تا ز بوی مزارم بدانی
که اینجا یکی داده جان از جدایی
۵
نخواهم زمانی جدا زیست از تو
دهم جان زمان تا زمان از جدایی
۶
جدایی مکن تا توانی که ما را
از این بیش نبود توان از جدایی
۷
رفیق از جدایی عجب گر نمیرد
رسیده است کارش به آن از جدایی
نظرات