
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۳۵
۱
مرا تا جان بجسم ناتوان است
غم و درد توأم در جسم و جان است
۲
ز لیلی نام و از مجنون نشانیست
ز تو تا نام و از من تا نشان است
۳
مدامم امتحان کردی و بازت
گمان بد بمن ای بدگمان است
۴
چنان در دیده ام گل بی تو خار است
که پندارم نه گل نه گلستان است
۵
چه غم از کینه ی دوران کسی را
که او را چون تو ماه مهربان است
۶
صبوری چون بود آن را که بی تو
به در تن تاب و نه در دل توان است
۷
رفیق از جور و لطف اوست ما را
به این دلخوش اگر این نیست، آن است
تصاویر و صوت

نظرات