رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۳۸

۱

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت

جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

۲

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن

در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

۳

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو

گلچین نصیب و ماند بی بهره باغبانت

۴

زینسان که رشک دارم بر آشنایی تو

پرسم چگونه نامت جویم چه سان نشانت

۵

نامهربان به خویشم غم نیست گر ببینم

آنست غم که بینم با غیر مهربانت

۶

کرده است در دل و جان صد رخنه مردمان را

مژگان چون خدنگت ابروی چون کمانت

۷

پامال کرده سرها وز دست برده دلها

پای گران رکابت دست سبک عنانت

۸

در کوی یار افغان کم کن رفیق ترسم

رنجد لطیف طبعش از ناله و فغانت

تصاویر و صوت

نظرات