
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۵
۱
با غیر دیدم آن صنم سیم ساق را
از رشک بر وصال گزیدم فراق را
۲
زینسان که هفت عضو من از تاب عشق سوخت
آهم عجب نسوزد اگر نه رواق را
۳
خوش آنکه بینمش ز مه روی خود به من
صبح وصال ساخته شام فراق را
۴
شوقش چنین که بسته زبانم به پیش او
گویم به او چگونه غم اشتیاق را
۵
کارم فتاده است بشوخی که در ازل
نشنیده است نام وفا و وفاق را
۶
....که گفتت که پیشه کن
با من نفاق را و بغیر اتفاق را
۷
ساقی بیار ساغر می تا دمی رفیق
شیرین کند ز باده ی تلخت مذاق را
نظرات