
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۵۱
۱
صد جفا بر دلم از یار جفاکاری هست
لیک خوشدل به همینم که مرا یاری هست
۲
شاد از آنم به غم عشق تو گر صبر مرا
اندکی نیست و لیکن غم بسیاری هست
۳
به طبیب من بیمار که گوید که تو را
جان به لب آمده، دل خون شده، بیماری هست
۴
بر دل آزار تو ای یار بود خوش ورنه
چون تو در هر طرفی یار دلازاری هست
۵
سوی صحرا ز پی صید چه تازی که به شهر
همچو من هر طرفت صید گرفتاری هست
۶
پا به گلشن ننهد، گل نزند بر سرخویش
هر که را زان گل روی تو به دل خاری هست
۷
منم آن مرغ که از بیضه چو آمد بیرون
به قفس رفت و ندانست که گلزاری هست
۸
از که یاری طلبم وز که مدد جویم آه
در دیاری که نه یاری نه مددکاری هست
۹
آمد آن دلبر و دل برد ز من لیک، رفیق
گر دلی نیست مرا شکر که دلداری هست
تصاویر و صوت

نظرات