رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۵۷

۱

منم که مهرهٔ بخت مرا گشادی نیست

به نامرادی من هیچ نامرادی نیست

۲

من آن ز شهر خود آواره ام که افتاده

در آن دیار که بیداد هست [ و] دادی نیست

۳

نسیم وصل طلب می کنم در آن وادی

که جز سموم جهانسوز هجر، بادی نیست

۴

دل من و دل یارند متحد چه غمست

اگر میان من و یار اتحادی نیست

۵

مرا، ز جور تو دائم دل غمینی هست

دمی ز لطف توام لیک جان شادی نیست

۶

به وعده ام مفریب ای دروغ وعده، که هیچ

به وعده های دروغ تو اعتمادی نیست

۷

مرا ز اندک و بسیار آنچه هست به عشق

به غیر صبر کمی و غم زیادی نیست

۸

گر احتراز ز چشم بدت بود جانا

به از دعای منت هیچ ان یکادی نیست

۹

رفیق معتقد کیش می پرستانم

مرا به مذهب زهاد اعتقادی نیست

تصاویر و صوت

نظرات