
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۵۹
۱
کسی چون تو بلا هرگز ندیده است
چو من کس مبتلا هرگز ندیده است
۲
من لب تشنه زان لب هر چه دیدم
خضر ز آب بقا هرگز ندیده است
۳
دلم آن دیده است از جذبه ی عشق
که کاه از کهربا هرگز ندیده است
۴
من آن بسیار از جان ناامیدم
که درد من دوا هرگز ندیده است
۵
جفا را دیدم از اغیار و یارم
بسویم از وفا هرگز ندیده است
۶
نگاهم می کند ز آن سان که گوئی
مرا در هیچ جا هرگز ندیده است
۷
رفیق از خار خار دل چه گویم
که او خاری به پا هرگز ندیده است
نظرات