
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۶۴
۱
بیمار درد را که دوا درد دیگر است
هر ساعتش ز درد رخ زرد دیگر است
۲
در کشوری که عشق بود خورد و خواب نیست
ور نیز هست، خواب دگر خورد دیگر است
۳
آنم که هر دمم به غم آباد جان و دل
از کاروان درد، رهاورد دیگر است
۴
گر نیستش به غیر سر آشتی دگر
هر لحظه با منش ز چه ناورد دیگر است
۵
مردانه بگذر از سر دنیا که این عجوز
هر روز در حباله ی نامرد دیگر است
۶
دیدم تمام دفتر شعر ترا رفیق
هر فرد این کتاب به از فرد دیگر است
نظرات