
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۷۶
۱
چه می در جام من پیر مغان کرد
که در پیرانه سر بازم جوان کرد
۲
نه دربانم جدا زان آستان کرد
جدا زان آستانم آسمان کرد
۳
گمان بد به من آن بی وفا برد
مرا آن بی وفا چون خود گمان کرد
۴
دمی کان رشک سرو و غیرت گل
به عزم سیر جا در گلستان کرد
۵
چو بلبل گل از آن رخ ناله برداشت
چو قمری سرو از آن قامت فغان کرد
۶
هزاران روز شب کردی به اغیار
شبی هم روز با ما می توان کرد
۷
مزن بر ما به رندی طعنه ای شیخ
ترا هر کس چنین، ما را چنان کرد
۸
رفیق این دولت من بس، که بختم
گدای درگه پیر مغان کرد
نظرات