
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۹۷
۱
ز کوی یار به من زان خبر نمی آید
که هر که می رود آنجا دگر نمی آید
۲
مده به روز دگر وعده ی وصال و مرو
که بی تو صبر ز من این قدر نمی آید
۳
به کار عاشقی ای عیب جو مکن عیبم
که غیر از این هنر از من هنر نمی آید
۴
فغان ز سختی آن دل که نرم کردن آن
ز ناله ی شب و آه سحر نمی آید
۵
به این جمال کسی را که در نظر آیی
جمال مهر و مهش در نظر نمی آید
۶
در این چمن منم آن باغبان که پروردم
هزار نخل و یکی زان به بر نمی آید
۷
نمی شود ز تو کام دلش روا اما
رفیق با دل خودکام برنمی آید
تصاویر و صوت

نظرات