
رهی معیری
گوهر تابناک
۱
زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم
چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم
۲
به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود
که با هزار زبان عیبجوی خویشتنم
۳
مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست
که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم
۴
نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام
به حیرت از دل بیآرزوی خویشتنم
۵
به خواب از آن نرود چشم خستهام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانهگوی خویشتنم
۶
به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند به سوی خویشتنم
۷
به تابناکی من گوهری نبود رهی
گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم
نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، طبق فرموده اصلاح شد.
framarz
ایرانی
احمد
محسن