
رهی معیری
خندهٔ مستانه
۱
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام
در میان آشنایانم ولی بیگانهام
۲
از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار
در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانهام
۳
نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی
گرچه بحر مردمی را گوهر یکدانهام
۴
از چو من آزادهای الفت بریدن سهل نیست
میرود با چشم گریان سیل از ویرانهام
۵
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانهام
۶
بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانهام
۷
گرمی دلها بود از ناله جانسوز من
خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانهام
۸
هم عنانم با صبا سرگشتهام سرگشتهام
همزبانم با پری دیوانهام دیوانهام
۹
مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟
گرد از گردون برآرد همت مردانهام
تصاویر و صوت

نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
یک همزبان
ن.حیدری