
رهی معیری
طوفان حادثات
۱
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
۲
آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است
۳
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است
۴
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
۵
سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
گیتی سری سزای گریبان نداشته است
۶
جز خون دل ز خوان فلک نیست بهرهای
این تنگچشم طاقت مهمان نداشته است
۷
دریادلان ز فتنه ایام فارغند
دریای بیکران غم طوفان نداشته است
۸
آزار ما به مور ضعیفی نمیرسد
داریم دولتی که سلیمان نداشته است
۹
غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است
تصاویر و صوت

نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، طبق فرموده اصلاح شد.
سید حسن هاشمی
ایرانی
محسن