
رهی معیری
وفای شمع
۱
مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
۲
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
۳
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز
۴
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز
۵
گرچه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
۶
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
۷
خصم را از سادهلوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز
تصاویر و صوت

نظرات
قد ِ آغوش ِ خودم
احمد صوفی
محمد امین سلطان آبادی
ارجمندی
قسیم طوفان
کسرا
حفیظ احمدی
الیاس اربابی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
مهدی
ملیکا رضایی