
رهی معیری
از خود رمیده
۱
چو گل ز دست تو جیب دریدهای دارم
چو لاله دامن در خون کشیدهای دارم
۲
به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست
که پاس خرمن آفت رسیدهای دارم
۳
ز سردمهری آن گل چو برگهای خزان
رخ شکسته و رنگ پریدهای دارم
۴
نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟
که همچو لاله دل داغدیدهای دارم
۵
مرا ز مردم نااهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریدهای دارم
۶
کجاست عشق جگرسوز اضطرابانگیز؟
که من به سینه دل آرمیدهای دارم
۷
صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیدهای دارم
۸
مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟
که چون رهی دل از خود رمیدهای دارم
تصاویر و صوت

نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
ارجمندی
سیدمحمد