رهی معیری

رهی معیری

بار گران

۱

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست

۲

لاله بزم‌آرای گلچین گشت و گل دمساز خار

زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست

۳

می‌کند هر قطره اشکی ز داغی داستان

گرچه شمعم شکوه دل را زبانی بیش نیست

۴

آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد

چون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیست

۵

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن

ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست

۶

تکیه بر تاب و توان کم کن که در میدانِ عشق

آن ز پا افتاده‌ای وین ناتوانی بیش نیست

۷

قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان

آفت خلق است و در دستش کمانی بیش نیست

۸

هر خس و خاری درین صحرا بهاری داشت لیک

سربه‌سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست

۹

ای گل از خون رهی پروا چه داری؟ کان ضعیف

پر شکسته طایر بی‌آشیانی بیش نیست

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۱۸۶
عندلیب :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
mareshtani
۱۳۸۹/۰۱/۱۴ - ۰۷:۳۷:۵۶
mesraje dowome beide tschaharom(tschun nei)1
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
صفایی
۱۳۸۹/۰۳/۱۰ - ۰۲:۳۲:۱۷
بیت شش:تکیه بر تاب و توان کم کن در این میدان عشقبیت هفت:...آفت خلق است و...
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
سید جواد
۱۳۹۶/۰۶/۰۳ - ۰۱:۱۳:۳۷
سلام. این شعر رو ستار در آلبوم اشک در آواز دشتی اجرا کردند.
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۶/۰۶/۰۳ - ۰۷:۳۶:۱۷
آسید جواد این همه امیدو عشق به زندگی که در این غزل "کمر بندی " موج میزند ، آدمی را بدین نتیجه میرساند که کسروی درست می گفت. من نمی دانستم ستار در دشتی هم خوانده است!!
user_image
ناصر عصیر
۱۳۹۶/۰۹/۱۷ - ۱۴:۱۴:۴۶
این شعر را هنرمندفقید افغانی احمد ظاهر خیلی عالی خوانده
user_image
ناصر عصیر
۱۳۹۶/۰۹/۱۷ - ۱۴:۱۶:۰۴
احمد ظاهر اواز خوان افغانی هم این شعر را بسیار غالی خوانده است .
user_image
صفا
۱۳۹۹/۰۵/۰۳ - ۰۳:۰۰:۴۴
درودمن دو نسخه‌ی گوناگون از دو ناشر گوناگون رو بررسی کردم و در هر دو این مصرع را بدین‌صورت یافتم:تکیه بر تاب و توان کم کن که در میدان عشقتمنا دارم اصلاح شودسپاس
user_image
رستم رستمزاده
۱۳۹۹/۰۸/۲۱ - ۲۱:۱۸:۱۹
این شعر زیبا را دکتور صادق فطرت ناشناس چهل پنجا سال پیش بسیار زیبا خوانده است.لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خارزین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیستمی کند هر قطره اشکی ز داغی داستانگر چه شمعم شکوه دل را زبانی بیش نیستآنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب دردچون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیستمن اسیرم در کف مهر و وفای خویشتنورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست
user_image
محسن
۱۳۹۹/۰۸/۲۷ - ۰۶:۰۵:۱۰
من اسیرم در کف اشک و صفای خویشتن