
رهی معیری
داغ محرومی
۱
ساختم با آتش دل لالهزاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
۲
سینه را چون گل زدم چاک اول از بیطاقتی
آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
۳
نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا
۴
هر چراغی در ره گمگشتهای افروختم
در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا
۵
دل به داغ عشق خوش کردم گل از خارم دمید
خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مرا
۶
گوهر تنهایی از فیض جنون دارم به دست
گوشهٔ ویرانه گنج شاهواری شد مرا
۷
کجنهادان را ز کس باور نیاید حرف راست
عیب خود بیپرده گفتم پردهداری شد مرا
۸
پیش پیکان بلا سنگ مزارم شد سپهر
جا به صحرای عدم کردم حصاری شد مرا
۹
چون نسوزم شمعسان؟ کز داغ محرومی رهی
بر جگر هر شعله آهی شراری شد مرا
تصاویر و صوت

نظرات
صفایی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
منصور محمدزاده
هیچ
سید محسن
کیوان