
رهی معیری
پاس دوستی
۱
بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
۲
کوه پابرجا گمان میکردمش دردا که بود
از حبابی سستبنیانتر اساس دوستی
۳
بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جای بیم دشمنی دارد هراس دوستی
۴
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیدهٔ حقناشناس دوستی
۵
دشمن خویشی رهی کز دوستداران دوروی
دشمنی بینی و خاموشی به پاس دوستی
نظرات
صفایی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.