
رهی معیری
ساغر خورشید
۱
زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
۲
شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
۳
جرعهنوشان تو ای شاهد علوی چون صبح
باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
۴
خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند
۵
گفتم: از بهر چه پویی ره میخانه رهی
گفت: آنجاست که بر آتش غم آب زنند
تصاویر و صوت

نظرات
میلاد
محسن ، ۲
حمید
Polestar