رهی معیری

رهی معیری

بهار عشق

۱

روان‌پرور بود خرم‌بهاری

که گیری پای سروی دست یاری

۲

وگر یاری ندارد لاله‌رخسار

بود یکسان به چشمت لاله و خار

۳

چمن بی‌هم‌نشین زندان جان است

صفای بوستان از دوستان است

۴

غمی در سایه جانان نداری

وگر جانان نداری جان نداری

۵

بهار عاشقان رخسار یار است

که هرجا نوگلی باشد بهار است

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۳۰۹

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۹۳/۰۶/۲۸ - ۱۵:۲۵:۴۲
با درود و تشکر فراوان. آنگونه که از واژه ی "چشمت" در مصرع چهارم بر می آید به نظر می رسد در مصرع سوم نیز فعل "ندارد" می بایست با فعل "نداری" جایگزین گردد. بدین صورت که:وگر یاری نداری لاله رخساربود یکسان به چشمت لاله و خار