
رهی معیری
شمارهٔ ۳۸ - نوای نی
۱
چنانم بانگ نی آتش بر جان زد
که گویی کس آتش بر نیستان زد
۲
مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب بر آن دامان زد
۳
نی محزون داغ مرا، تازه تر از لاله کند
ز جدایی ها، چو شکایت کند و ناله کند
که به جانش آتش، هجر یاران زد
۵
به کجایی ای گل من؟
که همچو نی بنالد ز غمت دل من
۶
جز ناله دل نبود
در عشقت حاصل من
۷
گذری، به سرم، نظری بر چشم ترم
کز غم تو قلب رهی خون شد و از دیده برون شد
۸
نوای نی گوید:
کز عشقت چون شد
نظرات