
رهی معیری
شمارهٔ ۳۹ - من از روز ازل دیوانه بودم
۱
من از روز ازل، دیوانه بودم
دیوانه روی تو، سرگشته کوی تو
۲
سرخوش از باده مستانه بودم
در عشق و مستی، افسانه بودم
۳
نالان از تو شد، چنگ و عود و من
تار موی تو، تار و پود من
۴
بی باده مدهوشم، ساغر نوشم
ز چشمه نوش تو
۵
مستی دهد ما را، گل رخسارا
بهار آغوش تو
۶
چون به ما نگری، غم دل ببری
کز باده نوشین تری
سوزم همچو گل، از سودای دل
دل رسوای تو، من رسوای دل
۸
گرچه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
۹
بازآ که در شام غمم صبح امیدی مرا
صبح امیدی مرا
نظرات